خرم آن روز که چون گل به چمن بازآيي

شاعر : سعدي

يا به بستان به در حجره من بازآييخرم آن روز که چون گل به چمن بازآيي
که تو چون سرو خرامان به چمن بازآييگلبن عيش من آن روز شکفتن گيرد
جان من وقت نيامد که به تن بازآييشمع من روز نيامد که شبم بفروزي
تا تو يک روز چو ساغر به دهن بازآييآب تلخست مدامم چو صراحي در حلق
کي به گفتار من اي عهدشکن بازآييکي به ديدار من اي مهرگسل برخيزي
دام زاري بنهم بو که به من بازآييمرغ سير آمده‌اي از قفس صحبت و من
نه تو آن لطف نداري که به من بازآييمن خود آن بخت ندارم که به تو پيوندم
هيچت افتد که چو مردم به سخن بازآييسعدي آن ديو نباشد که به افسون برود